مي توان....
نوشته شده توسط : نفیسه


میتوان خندان بود

میتوان سخت گریست

میتوان بر شن این ساحل سودائی دل

نقشی از یک دل وارفته به امواجی شد

وفرورفت به آب!

میتوان شاعر شد

واژه ها را، بوسید

میتوان یک قلم گویا شد...

نقش بر سینه ی هر دفتر بود.

میتوان کاغذ شد ...

درچروکی به کف دست پریشانی دل

میتوان یک پر بود...

به سبکبالی او در تن باد.

میتوان(بود وُ به ؛ بودن ؛ ها بود! *)...

ریشه در بطن زمین !


میتوان نیست شد و رفت وگریخت...

میتوان گوشه ی تنهائی دل را

پر کرد

میتوان...لیک ولی

بی دل وبی تو وبی نقش امید

زندگی تلخ وتهی ست





:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 11 دی 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: